۱۳۸۷ فروردین ۲۲, پنجشنبه

رنگ های کودکی


رویای من بدون تو خالی از رنگ است

۱۳۸۶ بهمن ۲۸, یکشنبه

کلاس درس !

آخ
چقدر این کلمات بیرحم اند !
خراش میدهند روح را .

پ.ن: پشیمان نیستم
پشیمان نیستی...

۱۳۸۶ بهمن ۲۵, پنجشنبه

ناگهان چقدر زود دیر می شود!

در این سه سال ُ اندی هیچ وقت عادت نداشتم

دو پست در یه روز بنویسم و بفرستم ...

ایمیل عمو*که به یاد ـ یک عزیز ـ از دست رفته بود

انگشتهامو روی این کلیدها حرکت داد

به یاد ـ احمد بورقانی برای من تصنیف سوگواران خموش

رو با صدای علیرضا قربانی فرستاده بودند که فیلتر بود!!!

خُب خدا رو شاکریم از اینکه آوای باربد حضور دارند!


سوگواران تو امروز خموشند همه
که دهان های وقاحت به خروشند همه
گر خموشانه به سوگ تو نشستند رواست
زان که وحشت زده ی حشر وحوشند همه
آه از این قوم ریایی که درین شهر دو روی
روزها شحنه و شب ، باده فروشند همه
باغ را این تب روحی به کجا برد که باز
قمریان از همه سو خانه به دوشند همه
ای هران قطره ز آفاق هران ابر ببار
بیشه و باغ به آواز تو گوشند همه
گر چه شد میکده ها بسته و یاران امروز
مهر بر لب زده وز نعره خموشند همه
به وفای تو که رندان بلاکش فردا
جز به یاد تو و نام تو ننوشند همه
جز به یاد تو و نام تو ننوشند همه
جز به یاد تو و نام تو ننوشند همه

یادش گرامی .

*امروز پنج شنبه بود عمو زنگ زد

و گفت : دلش برای پنج شنبه های اینجا

و رشد رفتنامون تنگ شده ، منم همینطور...

دلم تنگه برای گریه کردن...

دوباره یه گوشه میشینم ، زل میزنم به دیوار صم ٌبکم.

از اونروزی که دیگه دیوار جایی برای خط کشیدن نداشت

حساب روز و شبها از دستم در رفته. چند سکوت گذشته

از اونروزی که خواستم تموم نشه؟ ، از اونروزی که ترسیدم

و خودم ُ توی این برزخ گرفتار دیدم و این برزخ مدام بزرگ و

بزرگتر شد و من ُ قورت داد .

تنها کاری که انجام دادم عوض کردن جای نشستنم بود .

هر دفعه یه گوشه از چهارگوشه ی این چهاردیواری که مدام

تنگ و تنگ تر شد .

.
.

با صدای خرد شدن از خواب می پرم ...



چشم های من

این جزیره ها که در تصرف غم است

این جزیره ها که از چهارسو محاصره است

در هوای گریه های نم نم است

۱۳۸۶ بهمن ۲۳, سه‌شنبه

...

تمام ـ ناگفته ها یم جا می مانند میان این سه نقطه.
این سه نقطه که حکم عشق است و نفرت.
می خواهم بگویم و نمی توانم ، چشمهایت نمی گذارند.
می خواهی بگویی و نمی توانی و سه نقطه...
سه نقطه می شود تمام ـ گفته هایت!
سه نقطه که باید تمام ـ بار ـ عقل و احساس را
با هم به دوش کشد ، اما نمی تواند.
باور نداری؟؟؟
سه نقطه بود و چشمان ـ سرخ ـ تو
سه نقطه بود و بغض در گلو مانده ی من
باور نداری؟؟؟
سه نقطه بود و سالی از پس ـ آن فراموشی!
سه نقطه بود و آرزویی زیر خروارها خاک رفته.
سه نقطه...زندگی...مرگ...و بعد از آن زندگی.
سه نقطه...و تمام ـ اوج و فرودها.
سه نقطه ای که با سکوتت آغاز و به سکوتم ختم شد...
سه نقطه بود و نِشانت و بی نشانی ...


۱۳۸۶ بهمن ۱۹, جمعه

بگذرد این روزگار ـ تلخ تر از زهر!


جنگ صلح است .
آزادی بردگی است .
نادانی توانایی است .

واقع امر اینکه" وزارت عشق" ترسناک ترین وزارتخانه بود.
هیچ پنجره ای در آن نبود.وینستون هیچگاه درون وزارت
عشق پا نگذاشته بود ، تا فاصله ی نیم کیلومتری آن هم
نرفته بود .مکانی بود که ورود به آن محال بود مگر برای
کارهای اداری ، و آن هم تنها با گذشتن از سیم خاردار ،
درهای فولادی و آشیانه ی مسلسل های مخفی شده
میسر بود .حتی در خیابان های منتهی به موانع بیرونی
آن ، نگهبانان گوریل چهره با اونیفورم سیاه و مسلح
به تعلیمی گشت می دادند .


1984_جورج اورول

۱۳۸۶ بهمن ۱۲, جمعه

کدام قله؟کدام اوج؟

دستم را در هوا مي چرخاندم ، ! به خطوطي که
در امتداد انگشت اشاره ام کش می آمد نگاه میکردیم،
اين خطوط مسيرهايست که در زندگي داشته ام ،
مي تواني به چشم خودت ببینی که هیچی نیست...

و من در امتداد این خطوط پرت می شوم به من.
به آنجا که هنوز ، شب سیاهی اش را به چشمانم
نپاشیده بود و من پله های تردید را به شوق آغاز ،
رفتن و رسیدن با قدمهایی استوار بالانمی رفتم.

به دستانم می نگری که لرزانند و پاهایم که
در این پیچ وتاب در هم می پیچند ،و مسیر...
به مسیری که افتان و خیزان ناگزیر از رفتنم.
از لرزش دستم گریزی نیست مثل این روزهای دلم.
دلی که تاب طوفان داشت ، به تلنگری میشکند.

با لبخندی که مثل ـ خودم از آنم نیست ،
آرام در گوشَت می خوانم تا به خود ،
به تو بگویم :
کدام قله؟کدام اوج؟!!!